-
باور
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 15:22
دیروز به من گفتی که باور کن .... . . . . . خدایا ! باور امروزم را از من مگیر .
-
باران
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 10:30
بارون بارونه زمینها تر میشه گلنسا جونم کارا بهتر میشه گلنسا جونم غصه نداره تو شالیزاره ، برنج میکاره می ترسم برنجات طاقت نداره طاقت نداره دونای بارون بارین آرومتر بارای نارنج داره میشه پرپر . . . داره بارون میباره و تازه نشونه هایی از تغییرات هوای پاییزی رو میشه حس کرد گو اینکه تغییر رنگ برگ درختان با اون رنگهای دلربا...
-
مشتری مداری
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 11:38
دیروز صبح توی رادیو مصاحبه ای شنیدم که جواب خیلی سوالاتم را توانستم پیدا کنم. مجری برنامه از یکی از مسئولان سازمان میادین میوه و تره بار کشور پرسید که با توجه به هدف و زنجیره ای بودن این میادین چرا محصولی که از میادین نقاط بالای شهر تهیه میشه از لحاظ کیفیت و ظاهر اختلاف زیادی با محصولی که از میادین سایر نقاط شهر تهیه...
-
شازده کوچولو
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 10:56
تازه بعد از گذشت سالها فهمیدم که من همون روباهی هستم که ازت خواستم منو اهلی کنی غافل از اینکه تو عاشق گل سرخی و این اهلی شدن فایده اش دلتنگی منه و این که با دیدن گندم یاد موهای تو بیفتم. چرا من همیشه فکر میکردم من اون گل سرخ هستم؟!!
-
دلتنگی
شنبه 12 آبانماه سال 1386 14:15
خسته ، شکسته ، و دلبسته من هستم ، من هستم ، من هستم . از این فریاد تا آن فریاد سکوتی نشسته است. لب بسته دردره های سکوت سرگردانم. من میدانم ، من میدانم ، من میدانم . جنبش شاخه ای از جنگلی خبر میدهد . و رقص لرزان شمعی ناتوان از سنگینی پابرجای هزاران جار خاموش در خاموشی نشسته ام. خسته ام. درهم شکسته ام. من دلبسته ام. این...
-
ذهنم زمستانی است ،اما در قلبم بهاری ابدی جاریست
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 14:35
به جست و جوی تو بر درگاه کوه میگریم در آستانه دریا و علف به جستجوی تو در معبر بادها می گریم در چهار راه فصول در چارچوب شکسته پنجره ای که آسمان ابرآلوده را قابی کهنه می گیرد به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند ، تا چند ورق خواهد خورد. کاش یاد می گرفتیم تصویر خوبی که از خود در ذهن دیگران می سازیم را هرگز خدشه دار...
-
من کیستم؟!!
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 14:28
من نه فمنیسم هستم و نه هنوز به مراحل زیر رسیدم ولی اینها بخشی از حقایق موجود در زندگی ، اجتماع و ادبیات عامیانه ماست. به امید روزی که "هرکس" "خودش " باشد. متن از سرکار خانم "بلقیس سلیمانی " میباشد که در روزنامه اعتماد چاپ شده است : من کیستم من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم...
-
خانه ای آرام و انتظار اشتیاق تو،تا نخستین خواننده هر سرودنو باشی
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 12:36
من به چشمان تو می اندیشم و به تکرار هزاران دست که تو را می نوشند من به چشمان تو می اندیشم و به شهری که ترا با همه خوبی هات به چراغان دروغین شبانش بخشید و به دستان تو آموخت که تسلیم شوی من به تکرار تو می اندیشم و به غمبارترین لحظه خویش که شکستی در من و شکستم در خویش بارون همیشه برای من با طراوت بوده چقدر بارون احساسات...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 12:09
داستانها دارم از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها تنها و صبوری مرا کوه تحسین میکرد سخن از مهر من و جور تو نیست سخن از متلاشی شدن دوستی است و عبث بودن پندار سرور آور مهر سینه ام آینه ایست با غباری از غم تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار (1) درخت کوچک من...
-
فال فرخ و مروای نیک - مهرگان فرخنده
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 13:27
بــگشاییم کفتران را بــال بــفروزیم شعله بـر سر کوه بـسـرایـیـم شادمانه سرود وین چنین با هزار گونه شکوه مهرگان را به پیشباز رویم ... رقص پر پیچ و تاب پرچم ما زیر پرواز کفتران سپید شادی آرمیده گام سپهر خنده نوشکفته خورشید مهرگان را درود میگویند گرم هر کار مست، هر پندار همره هر پیام، هر سوگند در دل هر نگاه، هر آواز توی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 12:28
آسمان زمین هوا نور و عشقی که در چشمان تو پیداست مرا به زندگی وا میدارند من هر آنچه دارم از زمین تا آسمان با تو قسمت میکنم حتی قلبم را و هر آنچه که هست در حضور تو فزونی می یابد من چیزی از دست نمی دهم خیلی چیزها به دست می آورم حتی قلب ترا که فکر می کنی تسخیرناشدنی است من با عشقم آسمانها را هم فتح می کنم من دیگر آسمانی...
-
به نام اهوارایی او
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 11:12
رودها در جاری شدن و علفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موج ها زندگی پیدا می کنند و انسانها همه انسانها با عشق ، فقط با عشق پس بارخدایا بر من رحم کن بر من که می دانم ناتوانم رحم کن باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم اما نباشد...