بارون بارونه زمینها تر میشه
گلنسا جونم کارا بهتر میشه
گلنسا جونم غصه نداره
تو شالیزاره ، برنج میکاره
می ترسم برنجات طاقت نداره
طاقت نداره
دونای بارون بارین آرومتر
بارای نارنج داره میشه پرپر
.
.
.
داره بارون میباره و تازه نشونه هایی از تغییرات هوای پاییزی رو میشه حس کرد گو اینکه تغییر رنگ برگ درختان با اون رنگهای دلربا ، به آدم خبر میدن که پاییز خیلی وقته به این شهر پرهیاهو اومده . ولی اون کجا که تو تغییر رو با مشام و پوستت حس کنی تا مکمل اونچه باشه که دیده برات به ارمغان آورده است .
وه ! که چه حس زندگی می بخشه !
"می شود برخاست در باران ، دست در دست نجیب مهربانی ، می شود در کوچه های شهر جاری شد."
هر زمان که بارون میباره ، برای من یادآور خاطرات میشه. وقتی به سالهای گذشته بر می گردم آدمهای زیادی توی زندگی من اومدن و رفتن . آدمهایی که هر کدام به فراخور زمان و موقعیت ، تاثیراتی در من گذاشتند.تاثیرات مثبت ومنفی که باید مثبتهاش رو تقویت کنم و منفی هاشو رفع و فراموش کنم. ولی نمی دونم این چه حسیه که هربار با هرکدام ارتباط برقرار میکنم حس خوشی در من زنده میشه و اصلا آنچه با من کرده اند رو این حس تاثیر نذاره. شاید دو سه نفر باشند کسانی که حتی با یادآوردنشون احساس عدم آرامش کنم.
" حس باران این است که تبسم دارد
گرد غم از همه چیز
از همه جا می گیرد
و تعلق دارد به جهانی از عشق"
بارون به من حس زندگی می بخشه. خیلی از بوهایی که قبلا حس نمی کردم به مشام میرسونه. بوی خاک بارون خورده ، بوی تنه درختان ، سبزه ، علف ، بوی شمشاد.
و این جز این نیست که باران سعی در نگرش عمقیتر و توجه انسان به طبیعت فراموش شده داردو این که گاهی باید زمین را رها کرد و به آسمان چشم دوخت. زین پس زمین را رها کرده و آسمانی می شوم.
امروز برای من روز خاطره انگیزیه . همین روز. من در این روز دانستم که " انسان دشواری وظیفه است" به یاد داری؟ من این روز را با تمام لحظات در خاطرم دارم.