باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

سپندارمذگان ، روز مهر ، فرخنده

بانگ خروس از سرای دوست برآمد
خیز و صفا کن که م‍ژده سحر آمد
چشم تو روشن !
باغ تو آباد!
دست مریزاد!
همت حافظ به همره تو ، که آخر
دست به کاری زدی و غصه سر آمد !
بخت تو برخاست
صبح تو خندید
وز نفست تازه گشت آتش امید
وه که به زندان ظلمت شب یلدا
نور ز خورشید خواستی و برآمد
گل به کنارست
گلشن و کاشانه پر زشور بهارست
بلبل عاشق ! بخوان به کام دل خویش
باغ تو شد سبز و سرخ گل به بر آمد
جام تو پر نوش!
کام تو شیرین !
روز تو خوش باد!
کز پس روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آمد
رزم تو پیروز
بزم تو پر نور
جام به جام تو می زنم ز ره دور !
شادی آن صبح آرزو که ببینم
بوم از این بام رفت و خوش خبر آمد !

هوشنگ ابتهاج
---------------------------------
امروز دوست عزیزی یک نکته خیلی ساده را به من یادآوری کرد : اینکه همواره دیگران مثل ما فکر نمی کنند و البته الزامی هم در کار نیست . همیشه دو طرف هر رابطه ای در مورد این رابطه دیدگاه واحدی ندارند چه بسا که یک پدر بتواند دو دختر داشته باشد ولی یک دختر نمی تواند احساس کند که دو پدر دارد.

امیدوارم خلاهای موجود در زندگی ما را به سمتی هول نده که حاضر بشویم آنرا با هر چیزی ولو لجن پر کنیم.
-----------------------------
گاهی یک جمله دو کلمه ای می تواند شب و روز و سالهای سال زندگی کسی را بسازد . پس چطور گاهی اینقدر بخیل می شویم یا سعی در تخریب روزگاران دیگران داریم ؟!!
فقط یادمان باشد قداست و صداقت انرا حفظ کنیم .

دوستت دارم را من دل آویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است دامنی پرکن از این گل
که بری خانه دشمن که فشانی به دوست
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دل آویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار به صد بار بگو
دوستت دارم را با من بسیار بگو
دوستم داری را از من بسیار بپرس

چرخ گردون

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


--------------------------------------------------------



اندر احوالات اینجانب همین بس که :
حال انسان بر یک طریق نمی باشد . سالهای بسیار دور که گویی همین دیروز بود که در چنین روزی در غم از دست دادن عزیزی بودم که با گذشت سالها و روزها دانستم چه نعمتی را از کف داده ام.
سالهای دور در این روز دانستم که این همه تنگی نفس و به شماره افتادن قلب و ...نه از مرض آسم و بیماری های قلبی است که از درد عاشقی است.
امروز ........

بی عنوان

ای برونت پرسکوت و سینه ات آکنده از فریاد
از چه اینسان لب فروبستی و اندر خویشتن هستی ؟
گو چه دردت است؟
لحظه ای بگشا لبت را
هرچه بادا باد!
------------------------------------------------------

نازنین بانوی گوش سامیا وجودت در پناه اهورامزدا از هر کژی و پلیدی دور باد.
نازنین بانوی سکوت کاش بدانی که گاه سکوتت رساتر از هر فریادی است ولی فریاد نه فقط برای آگاهی خویشتن است که گاه برای بیدارسازی جاهلان میباشد. آنکه مظلوم واقع میشود کم از ظالم ندارد که خود این را پذیرفته است .