باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

دلتنگی

خسته ، شکسته ، و دلبسته
من هستم ، من هستم ، من هستم .
از این فریاد تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته دردره های سکوت سرگردانم.
من میدانم ، من میدانم ، من میدانم .
جنبش شاخه ای از جنگلی خبر میدهد .
و رقص لرزان شمعی ناتوان
از سنگینی پابرجای هزاران جار خاموش
در خاموشی نشسته ام.
خسته ام.
درهم شکسته ام.
من دلبسته ام.

این روزا لبریزم از حس دلتنگی . سعی میکنم کمتر بنویسم چون از اول قرار نبود این وبلاگ غردونی باشه . چون میخواستم تو زندگی لحظات شیرینشو ثبت کنم و با یادآوریشون همواره انرژی بگیرم و بدیها و ناخوشیهای اونو بدست فراموشی بسپرم . هرچند میدونم ترکیب این دو زندگی رو شیرین و لذت بخش میکنه.
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز
در سایه کوه باید از دشت گذشت

برای من معیار زمان و رفتارم تغییر کرده و این حس دلپذیری نیست . باید خودم باشم با همون روحیاتی که داشتم و همون معیارها.

کاش دلتنگی هم نام کوچکی داشت
تا به جانش میخواندی
تا به مهر آوازش میدادی