گاهی برای زندگی محتاج بها نه بلکه بهانه های کوچکی هستیم. گاه این بهانه سالیان سال به زندگیت جهت می بخشه و شیرین و دوست داشتنیه. شیرین و ملموس مثل خاطراتت. اونقدر که تو هر سال و هر روز تکرارشون میکنی و هیچگاه ازشون سیر نمیشی . تو با اونا مانوسی و ثانیه به ثانیه از بر. خاطراتی که بخشی از وجود و هویت توهستند. خاطراتی که هرگز زنگار فراموشی نمی گیرند و همواره پیش روی چشمان تو هستند. اصلا خود دیدگان تو اند تا دنیا رو از دریچه اونا ببینی. تلالو دارند و می درخشند. من هنوز با این بهانه ها دلخوشم و بوی اونا رو همه جا حس می کنم. تنفسشون می کنم و زنده نگهم می دارند و چه عجیب که منم به اونا حیات می بخشم. چندان که خالق و مخلوق از هم غیر قابل تمییزاند. من هنوز تو را با همان چشمانی می بینم که سالیان پیش دیدم با همون طراوت و عشق. گذر زمان چروکی بر اونا پدید نیاورده . تو هنوزم برای من ناشناخته ای و هر روز و هر ثانیه قلبم برای دیدن و کشف تو بی تابه و عشق یعنی گر گرفتن من در لحظه دیدار تو و هیجان. ما می خواهیم برای یکدیگر بشکفیم و به خاطر بسپاریم که :
" همه می ترسند
همه می ترسند ، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم."
سلام عزیزم این خاطره ها بهانه های کوچک خوشبختی ما هستند
لینکت کردم با اجازه
سلام عزیزم. ممنون
سلام خواهش می کنم این حرفا چیه شما صاحب اختیارین خانومی.
پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
ممنون از همه چیز
سلام چرا آب نکردی؟؟