داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها تنها
و صبوری مرا کوه تحسین میکرد
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
سینه ام آینه ایست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار (1)
درخت کوچک من به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد؟ کجاست خانه باد؟
می دونم که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید و دارم می بینم که من چه "غریبانه به این خوشبختی می نگرم"(2). ولی اینم می دونم که زندگی همین الانه . همین لحظه هایی که داره بی صبرانه می گذره . شاید فردا دیگه فرصتی برای عاشقی نداشته باشم . پس تمام لحظات رو نفس میکشم تا تو سینه ام حبسشون کنم .
(1) حمید مصدق
(2) فروغ فرخزاد