باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

کیش مهر

زمین به ولوله نشست
زمان هلهله برخاست
پرند سبز درختان باغ را آراست
شکوفه ها بشکفت
-شکوفه های شکوفان-
و با صدای رسا آسمان پهناور
رساترین طنین را
به چرخ چارم خواند
و این شگون مظفرشگون شادی را
از من ، این من آلوده این من خاکی
به آن فرشته
- سرشته ز خوی افلاکی
به آن نشانه خوبی
به ان یگانه ترین کسان درودی گفت
به وسعت همه آبهای دریاها
- به وسعت پاکی

"حمید مصدق"
---------------------------------


سالها پیش وقتی برای اولین بار فیلم "سگ کشی" ساخته استاد "بهرام بیضایی" رو دیدم با تصورات ایده آل گرایانه خودم اونو فقط در قالب یک فیلم می دیدم و فکر می کردم این افراد از جهان دیگری هستند . هرچند نمی توان از بازی خوب خانم " مژده شمسایی"چشمپوشی کرد و نگفت که تمام حسشو به بیننده منتقل میکرد . من اون روزها در یک خواب خرگوشی به سر می بردم و دنیا را مملو از عشق و پاکی و راستی می دیدم . امروز شاید دیدگاه آرمان گرایانه ای نسبت به پیرامونم داشته باشم ولی با دیدی بازتر . دیگه فقط منتظر نیستم که ایده ال های خودم رو در پیش روم ببینم بلکه به دنبال آرمانهای خودم میرم. تمامی تلاشم را باید بکنم تا آرمانهام را در زندگیم حس کنم ، لمس کنم ، ببینم ، ببویم و از همه مهمتر بفهمم. راستی اونروز که این فیلم رو دیدم چه مملو از تضادها بودم : فیلم سگ کشی همراه با "کیش مهر " استاد ناظری.
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
برونند زین حلقه هوشیارها
فکر کنم اون روزها با اون همه ایده آل گرایی و مستی پیرو خوبی درکیش مهر بودم .
---------------------------------


پس از سالها بازهم تونستم کاری رو انجام بدم که فکر می کردم دیگه نمی تونم و این منو خوشحال می کنه و به یادم میاره که هرلحظه میتونه بهار عمرم باشه .


بهار عمرتان پایدار وسرشاراز رنگین کمانهای زیبای بهاری

به یاد بم

ای دریغا چه گلی ریخت به خاک!
چه بهاری پژمرد!
چه دلی رفت به باد !چه چراغی افسرد!

به یاد روزهایی که در جست و جوی نشانه ای از سلامتی آشنایان دیروزم بودم و گاهی به شنیدن زنده ماندنشان قناعت کردم. آشنایانی که برخی را حتی نمی دانستم.


ریشه های این زمین و سرزمین را استوار ساز.

برای نازنین مینا

نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

بنابر باورهای قدیمی کودکی که متولد میشود ، اندکی از گذشته خویش را به یاد می آورد و کم کم تمام آنها از ذهن و ضمیر او پاک میشود. باور من این است که این اتفاق بارها در زندگی ما تکرار میشود. آنچنان که تو مفاهیم قبلی زندگیت چون شادمانی ، حق انتخاب ، تفریح و... را از یاد برده ای. هنوز در تمامی خاطراتم صدای خنده های تو به گوش میرسد و آن چشمان سرمست که تا عمق وجودم نفوذ میکرد. تمام کودکی ام را با انتظار دیدن و در آغوش گرفتنت به یاد دارم.گاه فکر میکردم این همه نیرو از کجاست که لحظه ای آرام و قرار در تو نمی گذارد و چطور یک نفر این همه باعث شادی در اطرافش است ؟
به تو نگاه می کنم و ردی از اون خنده ها را جستجو می کنم . فهم اندازه دلتنگی های تو از توان من خارج است.یاد تمام نقشه کشیدنهایت که می افتم در همه نشانه های شادمانی کودکانه ای را می بینم که روزها و سالهاست از تو دزدیدند.وقتی راه می روی در تمام وجودت رخوت می بینم و غرور لگد مال شده این سالها. دلم را به این خوش می کنم که زندگی گذشته ات را فراموش کرده ای و شاید درکی از مفاهیم قبلی نداری که رنجت را بیشتر کند ، ولی می دانم که این هم دل خوشکنکی است بی اساس. وقتی همه خواهان دانستن در مورد چگونگی تو هستند ، نمی دانم باید حقیقت را گفت یا بار دیدن درد و رنجت را تنهایی به دوش کشید. کاش به تو می گفتم که برای تغییر دادن همواره با توام. کاش دیگران می دانستند که انکار گناه ذره ای از بار گناه کم نمی کند بلکه فاعل آنرا مجهول می کند . هر چند برای تو مجهول نمی شود. بستن چشم بر روی حقایق ما را گمراه می کند و تغییری در آن ایجاد نمی کند. حالا می خواهم که به اندازه تمامی سالهای نبودنم با تو باشم. آنقدر که تغییر دهی و تغییر کنی و سرشاراز زندگی شوی ودوباره آغاز شوی.
خدایا یاریم ده!

--------------------------------------------------
خدا را سپاسگزارم که به من یادآور شد چه خوشبختم و می خواهم که هیچگاه آن را از یاد نبرم . دوست دارم در کنار خوشبختی افراد من هم احساس خوشبختی کنم نه آنکه با دیدن نداشته های دیگران قدر داشته هایم را بدانم.