باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

یادگار

برای این سالها :

یادگاری ها و یادمان های خوبی ازت گرفتم. باهاشون زندگی  ام  رو ساختم. بزرگ شدم. ساخته شدم. پایه و اساس خیلی از لحظاتم شد. از نو زاده شدم. لحظه به لحظه تورا نفس کشیدم. بارها عاشقی را تمرین کردم. افتادم و ایستادم ولی دست بر نداشتم. قبول دارم که این اواخر گاهی کرخت شدم و تنبل ولی قول میدم برای سری بعدی توشه بهتری آماده کنم.

دیگه باید کم کم از هم خداحافظی کنیم ولی تمام یادگاریهات هر لحظه با منه. باور کن.

دوستت دارم و این لحظات آخر برام خیلی سخته ولی از اولش این روز رو درک کرده بودم  .  چاره ای نیست.  تو هنوز در من امتداد داری. برای ادامه من آرزوی نیک روزی کن.

.

.

.

.

.

.

.


گذشته ها گذشته

بعضی وقتها گذشته ها این قدر دورند و غیر قابل دسترس که شبیه رویا میشن.

بعضی چیزها هم برای همون گذشته ها و خاطراتش خوبند .

بعضی از دوستی ها هم هیچ حرف تازه و نویی بری گفتن ندارند و فقط تکرار گذشته ها هستند.

بالاخره یک روزی باید توی حال زندگی کنیم.

ترا با همه صداقت و عشق به گذشته ها می سپارم.


مقصد




جاده اسم تو رو فریاد میزنه!






دلم آماده سفری از خویش تا خویش است. چمدان حرفهایم را بسته ام. تو هم آماده ای همسفر همیشگی من؟