باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

باغ گل سرخ

در گشودند به باغ گل سرخ و من دلشده را به سرا پرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ ، با زبان بلبل خواندم

بدون شرح

دیروز یاد ضحاک و اهریمن افتادم. یاد بوسه ای که اهریمن که به شکل آشپزی در اومده بود بر شانه های ضحاک زد و از جای اون بوسه ها مار رویید. ماری که هر چی سرشو میزدند نیرومند تر میشد. ماری که خوراکش مغز جوانان بود. کاوه آهنگر و فریدون و فرانک و ... کجایید؟



---------------------------------------------------------------------------------------

الان دقیقا همون ساعتی (سه ربع کم)هست که سعید عاشق لیلی شد(دایی جان ناپلئون). تو حال و احوال این روزها این بهترین زنگ تفریح برای خودم می تونست باشه. یادش بخیر با خوندن این کتاب تو دوران بچگی از همون خط اول خندیدم تا آخرهای کتاب که شروع کردم به گریه . یادش بخیر عشق های نوجوونی.

نظرات 6 + ارسال نظر
ماه مون چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

امان از دست ضحاک.
.
دائی جان ناپلئون رو دوست دارم.
.
نمی دونستم آپ کردی :)

inموریx شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...یه مدتی وقت نمیشد بیام به وبلاگ دوستان سر بزنم....الان این وقت بدست اومد که بیام پستهای جدید رو بخونم. امید دارم که همیشه سلامت و شاد باشین...[لبخند]

نسیم خیس کولی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام عزیز من
نمی دونستم که نمی دونی من می نویسم.
ضحاک.. اهریمن و بقیه همیشه تاریخ هستند.

رها چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ق.ظ

مثل همیشه نوشته هات و میخونم اما حست و درک نمی کنم . ببخشید تقصیر من نیست

رها

نسیم شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ

عزیز خوبم پس تو کجایی که به من سر نمی زنی؟

ماه مون دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ

چرا چیزی ننوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد