آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وآنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پر پیچ و خم سهلست اگر بینم ستم
ازبند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشگر غم بی عدداز بخت می خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کن
بر سنتور دلم خوش آهنگی نواختی. مرا تا بیکرانها بردی. ناز شستت.
به به
چه انتخاب خوبی داشتید و مرحبا به حافظ
آفرین به کسی دلت را نواخت
این نگاهی که هیچوقت دروغ نمی گه چه دریچه خوبی به قلب ماست.
واقعا ناز شصتت!! حالی نمودیم دختر!!